نائیریکانائیریکا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره

مامان روان شناس

نائیریکای مهربون

عزیز جونم سلام اول دلیل انتخاب اسم این پست: دخترکم تو خیلی مهربونی جدیدا یاد گرفتی وقتی غذا میخوری و خوردنی رو بر یمی داری یه تکه موچم هم می زاری تو دهن من یا بابایی و می خندی.البته بعضی وقتها هم از دهنت در می آری و می خواهی بزاری تو دهن ما دخترم مهربونم. دخترکم تو در روز 19 مردار یعنی 11 ماه و هفت ماهگیت خودت بدون کمک ایستادی   دیروز برای مه از روی اوپن آشپزخونه چیزی برداری رفته وبدی روی لبه مبل ایستاده بودی. ه من یک دفعه از آشپزخونه اومدم بیرون و تو رو دیدم. خیلی دلم می خواست از این صحنه عکس بگیرم اما ترسیدم با مخ بخوری زمین.  جمعه شب گذشته دوباره باهم رفیتم سینما تک. دم در سینما من دوست قدیمی ام رو دیدم. و بهشون دگف...
24 مرداد 1390

ادامه 11 ماهگی

عزیزکم شیطون من تو ردو روز گذشته مهمون داشتیم .مریم خانم مهمون ما بود که تو ارتباط خیلی خوبی باهاش برقرار کرده بودی و اصلا یادت نبود که من هستم قربون دختر مهربوووووووووووووووونم برم که همیشه خوش اخلاقه و خودش رو تو دل همه جا می کنه نمی دونم وقتی نگاهت می کنم پر از شور ............ نمی دونم چه اسمی باید برای این احساسم بزرام حتی وقتی می خوابی دلم برات تنگ میشه............ وفتی صبح از خواب بیدار میشی حسابس از سر کول من بالا می ری و اما من رو بیدار نمی کنی ، برای خودت بازی می کنی. ساعت خوابت کاملا با ساعت خواب من تنظیم شده. تو داری حسابی شیطونی می کنی وقتی من چراغ رو خاموش می کنم و می خوابم تو هم می فهمی که موقع خوابه و می یایی ...
19 مرداد 1390

1359

دخترم دیروز تو رو برای سومین بار بردیم سینما من پفیلا خریده بودم وتو هم دست می کدی تو بسته و دونه دونه برمی داشتی و می خوردی. دوتا فیلم قبلی طنز بود و نخواستم برات نقدی ازش بنویسم. اما فیلم 1359 فیلم اجتماعی بود. که نقدش رو برات می نویسم. ابتدای فیلم با ریتم تند شروع می شود. ما رو به دوران جنگ می برد به 30 سال پیش .................. صحنه های فیلم من رو یاد فیلم "نجات سرباز رایان میندازه" کاملا ریتم و بهت فرمانده گردان( پرویز پرستویی) صحنه های بازسازی شده از فیلم سرباز رایان هست و همان طور که ما منتظر ادامه جنگ هستیم پرت میشیم به زمان حال و سید جلال فرمانده جنگ که 30 سال هست که در کماست و همسرش رو از دست داده و دخترش باران که نقشش رو در...
13 مرداد 1390

11 ماهگی

عزیزم 11 ماهگیت مبارک چون داری کابینت رو بهم می ریزی بعدا می یام برات می نویسم
12 مرداد 1390

فتو نائی

دختر نازم به تلویزیون خیلی علاقه داری و می ری جلو و دقیق به تلویریون نگاه می کنی وقتی تی وی موسیقی پخش می کنه توودست می زنی   چند روز پیش داشتم بهت پلو و کاهیچه می دادم، قابلمه رو آوردم اگه بیشتر غذا خواستی بهت بدم چند لحظه ای که رفتم دستمال بیارم شما به قابلمه حمله کردی و شروع کردی به خوردن مامان جون این روزها نمی زاری ازت عکس بگیرم. تا دوربین رو می بینی حمله می کنی تا دوربین رو ازم بگیری. دخترک نازم خیلی دوست دارم ...
7 مرداد 1390

نائیریکای ناز نازی

عسل مامان سلام دخترکم دیگه داری بزرگ میشی و من دلم برای شیر خوارگیت تنگ میشه......... دیروز من باید می رفتم کلینیک و تو رو بردم خونه مامانی تا گذاشتمت روی زمین دیدم داری کجکی چهار دست وپا می ری آخه نمی خواستی زانوهات به زمین برسه قربونت برم که خودت مواظب خودت هستی حسابی به بتابایی وابسته شدی روزهایی که بابایی بیشتر خونه است تو خوب غذا می خوری امااااااااااااا روزهایی که بابایی همش سر کاره تو همم کمتر غذا می خوری. وقتی دیشب بابایی اومد دنبالمون تو فقط می خواستی بری بغل بابایی خیلی دلتنگ بابایی میشی چند روز پیش که بابایی داشت می رفت سر کار تو دنبالش کردی که تو رو هم ببره، وقتی بابایی در رو بست و رفت شروع کردی به گریه کردن و بای بای ...
7 مرداد 1390
1